-
هرکسی دو تاست
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 14:47
وخدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟ هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست وخدا کسی که احساسش کند، نداشت عظمت هاهمواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد وقدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد وغرور در جستجوی غروری است که آنرا...
-
تولد ...
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 18:36
امروز تنهاتر از همیشه به وادی 23 سالگی پا نهادم
-
باورم می کنی؟
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 12:16
گفت : باورم می کنی؟ گفتم : آری؛ همیشه باورت داشتم، همیشه باورت دارم و همیشه باورت خواهم داشت. گفت: تو تنها کسی هستی که همیشه به همراهی او تا ابد امیدوارم!
-
غرورت را بشکن!
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 12:39
می گن سخت ترین کار اینه که غرورت را بشکنی ... ولی باور کن گاهی اینم قیمتی نداره...
-
باورم کن!
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 14:44
گفت: باورم کن! گفتم: به تو شک دارم و باورت نمی کنم! گفت: پس مرا دیگر با تو کاری نیست. مرا به حال خود رها کن و برو! و بعد خودش زودتر از من رفت!
-
نمی فهممشون ...
جمعه 28 دیماه سال 1386 01:14
بلاخره امتحانا هم تموم شد ... و فقط تموم شد! بی حوصله ام، اونقدر که حتی حوصله هی جواب دادن به کامنتای بچه ها که دارن سعی می کنن بگن بیشتر می دونن و بیشتر می فهمن را ندارم به نظرم مسخره میاد خوب حالا مثلاً یکی نمی دونه rss چیه و اون یکی در کمال فضل یه چی میگه که خودشم بخوندش گیج میشه؛ که چی؟!؟ نمی فهممشون ... حوصله ام...
-
تداخل
شنبه 8 دیماه سال 1386 18:39
نمی دانم چرا نمی توانند درست برنامه ریزی کنند؟ بعد از این همه سال هنوز هم امتحانات دانشگاهی با امتحانات الهی . . . تداخل دارند ...
-
بازم داره شروع میشه
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 15:39
بازم داره نزدیک امتحانا میشه و بازم داره شروع میشه - چطور تونستی این کارو بکنی؟ - چطور میتونم بهش بگم که این نیست؟ چرا گاهی به یکباره زندگی اینقدر سخت گیر میشه؟
-
انتظار ...
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 14:47
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خـــدا و رسـتم دستانــم آرزوست
-
من!!!!!
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 14:56
-
زندگی همیشه اینقدر سخته؟؟؟
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 17:53
پرسید : زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط وقتی بچه ای اینطوریه؟ بهش می گم: اگه بخوای زندگی کنی، آره؛ اما بعضیا خیلی راحت، مردگی می کنن!! چقدر زنده کردن مرده ها سخته!؟!
-
چقدر ساده ...
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 15:42
چقدر ساده با یه جوک می خندم و ... با یه ترانه اشکم سرازیر میشه ... پ.ن: اگه تو فهمیدی به منم بگو! پ.ن 2: اونایی که فکر می کنی احتمالاً نمی دونمو حالا علی الحساب بگو ... پ.ن 3: ...
-
When I Think Of You
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 01:07
امروز می خواشتم یه کلمه را با Babylon ترجمه کنم، تو قسمتِ Spelling Alternativesش نوشته: I love you ------------ یک نوع ویروس حالا اینکه این کلمه ی من چه ربطی به این عبارت داره .....! پ.ن: بگم؟؟ ...
-
یه تیکه از یه ای-میلِ قدیمی
جمعه 4 آبانماه سال 1386 21:16
انسانها بیشتر به بازگشت می اندیشند تا به رفتن . اگر آنچه میابی ،از ماده ناب ساخته شده باشد ،هرگز فاسد نخواهد شد و میتوانی روزی باز گردی .اگر همچون انفجار یک ستاره ،تنها یک لحظه درخشش باشد ،به هنگام بازگشت چیزی نخواهی یافت.اما انفجار یک ستاره را دیده ای .و تنها همین ،ارزش تحمل رنج را دارد. کیمیاگر
-
جرم ...
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 23:25
دستانم بوی گل میداند؛ مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند؛ ولی کس در این میان نگفت ... که شاید گل کاشته باشم! اینجا جای یه جمله ی سفید خالیه! ؛)
-
فیلم ...
جمعه 27 مهرماه سال 1386 14:43
چرا همیشه آخر فیلم های خوب، اشک آدم در میاد؟ چرا تلخ تموم می شن؟
-
فقط به خاطر تو!!!!
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 22:25
پ.ن: «عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست» لرد بایرون.
-
rainy night
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 08:59
دیشب به یکباره باران بارید! اولین باران پائیزی.... پ.ن: بازم شب قدره ....
-
الهه ی شانس!
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 10:09
- چیزی شده؟ - چیز خاصی نیست؛ فقط دیروز که دستم سوخت و تاول زد، امروز پوستش کند؛ حالم هم خوب نیست؛ ماهیچه های کمرم هم گرفتن! پ.ن : اگه پیغامی به عزرائیل داری، سریع السیر برات امروز می رسونم! پ.ن. 2: عکسی در خور این درد نداشتم، اگه داری، بده تا بزنم!
-
حافظ، ... تو هم ؟!!؟؟
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 13:34
دوش دیدم که مـلایک در میخانـه زدند گـل آدم بسرشتـند و به پیمانـه زدند ساکـنان حرم سـتر و عفاف ملـکوت با مـن راه نشین باده مسـتانـه زدند آسـمان بار امانـت نتوانست کـشید قرعـه کار بـه نام مـن دیوانـه زدند جنـگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افـسانـه زدند شـکر ایزد که میان من و او صلح افـتاد صوفیان رقص...
-
اینجا ... بی تو ...
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 15:55
رفت از بر من، آنکه مرا مونس جان بود دیگر به چه امید در این شهر توان بود؟
-
زندگی خوابگاهی
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 13:30
واقعاً چه ظلمیه این زندگی خوابگاهی! (خصوصاً اول و آخر سالش!) دیشب با بچه های اتاق بالکن، یه تیکه موکت و فرش کف اتاق رو شستیم! و در حال حاضر همگی نسبتاً رو به موت و عارض به دردِ کمر تشریف داریم! به عبارتی، گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! پ.ن: یاد گرفتم که تا وقتی که خودم می تونم مشکلاتمو حل کنم، اونا رو با هیچ کس در...
-
رمضان ...
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 11:12
بازم رمضان و خواستن، توانستن و نکردن! امسال قراره چی یاد بگیرم، نمی دونم؛ اما به زودی مشخص میشه!!! خلاصه، التماس دعا! پ.ن 1 : من فقط و فقط چون میگن خواب روزه دار عبادته، همش خوابما!!!! پ.ن 2 : دیشب بازم مثه اون موقع ها، گوسفند کم آوردم و نتیجتاً یه ربع بعد اذان بیدار شدم
-
حکیمانه
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 14:22
"بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید از دست بدهید تا اینکه او را به خاطر غرورتان!" به جز این غرور، دیگه چیزی نداشتم که بخوام بدم؛ اما گویا اینم دیگه خریداری نداره! ببینم اینجا کسی هست که مرهمی روی یه دل شکسته بذاره؟ نه، صبر کن؛ اول بگو ببینم قیمتش چنده؟ اگه بیشتر از همین دل بخوای ... ندارم! - اومدم که به...
-
برای تو که نمی دانی
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 14:50
Emotions come and go Almost how the wind will blow There so little in this world to trust in Seduce themselves with lies Some don't realize They call it love but its really only lusting باور نمی کنم واقعاً؟ به این زودی؟ به همین راحتی؟ نمی دونم چی شده که این عشق را هوس می بینی و دروغ؛ اما به تو می گم ... به تو می گم که...
-
Part 1
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 01:44
تو این چند روزه خیلی چیزا یاد گرفتم؛ چیزایی که شاید باید مدتی پیش یاد می گرفتم. یاد گرفتم ... فکر می کنم بزرگ شدم؛ ... اما هنوزم می تونم همون شاهدخت کوچولو باشم که مثه تو قصه ها منتظر یه سوار بر اسب سفیده، شاید تنهاتفاوتش در اینه که حالا یه کم بهتر می تونم واقعاً سفید ببینم!!! زندگی نه به اون سادگی شب و روز نشستن...
-
تفریح تازه
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 01:46
دیشب تفریح تازه ای اخترااع کردم. و هنگامی که خواستم آغاز کنم، یک فرشته و یک شیطان، دوان دوان به خانه ام آمدند. بر در خانه به هم رسیدند و بر سر تفریح تازه ی من با هم جنگیدند. یکی فریاد میزد که «این گناه است!» و دیگری میگفت «عین تقوی است.»
-
خواب ترد نیـــــلوفر ...
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 03:11
برای خواب ترد و دلاویز نیــــــــلوفر همیشه فاصله هست دچـار باید بود وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد و عــشــق، صدای فـاصـلــه هاسـت
-
So Close ...
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 16:29
واژه ی غریبیه! گاهی اونقدر بد باهاش برخورد می کنن که خجالت می کشی به زبون بیاریش ... گاهی هم به معنای واقعیش بسیار زیبا میشه... من اما نمی دونم واقعاً جریان چیه؛ خیلی حرف و حدیث پشت سرش هست؛ و نه فقط پشت سر خودش، که پشت سر اونایی که دنبالشن و بهشون می گن عاشق هم هست. میگن، قدرت خارق العاده ای داره، نیرویی که بر آن...
-
می نویسم، چون هستم
شنبه 27 مردادماه سال 1386 02:20
من اینگونه هستم، چون اینگونه می نویسم؛ من اینگونه می نویسم، چون اینگونه هستم. اینجا هم می نویسم، چون این قسمت از شخصیتم را همین قدر دوست دارم و برام مهمه. جاهای دیگه ای هم می نویسم، گاهی کسایی هم پیدا می شن که بخوننشون. به نظر من اگه سبک نوشتنام تو جاهای مختلف، خیلی با هم متفاوتن، دلیل بر این نیست که من نیستم آنچه که...