درددل


به حافظ پناه میبرم. مگر چیزی گوید که آرامم کند.
اما انگار حافظ هم  ...

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم    از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع منست    جامم بدست باشد و زلف نگار هم

پ.ن: واقعا دیگه جایی نمونده که چیزی بگم.

درددل


به حافظ پناه میبرم. مگر چیزی گوید که آرامم کند.
اما انگار حافظ هم  ...

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم    از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع منست    جامم بدست باشد و زلف نگار هم

پ.ن: واقعا دیگه جایی نمونده که چیزی بگم.