درددل


به حافظ پناه میبرم. مگر چیزی گوید که آرامم کند.
اما انگار حافظ هم  ...

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم    از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع منست    جامم بدست باشد و زلف نگار هم

پ.ن: واقعا دیگه جایی نمونده که چیزی بگم.

نظرات 2 + ارسال نظر
حسام شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 23:47 http://http:/www.uno-in.persianblog.ir

اولا سلام
دوما...قالب نو مبارک
سوما..نبینم غم داری
چهارما ....این شعر نمیدونم چی میه..ولی حافظ علیه الرحمه گفته
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست....که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
توکل کن به خدا

دوما٬ مرسی.
چهارما٬ اما اونی که میگه خوبه و با حال من جور در نمیومد آخه!
پنجما٬ جز توکل کار دیگه ای از دستم بر نمیاد دیگه!

سپیده شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 22:35

سلام بر سرور و سالار ما
احوال خانم مهندس
از هر چه بگذریم تفعلی بر حافظ چیز دیگریست
خلاصه ما خیلی دوستون داریم
(چرا اینجا بوس نداره :))

نظر لطفته :)
اینم بوس :* :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد