زندگی خوابگاهی

واقعاً چه ظلمیه این زندگی خوابگاهی! (خصوصاً اول و آخر سالش!) 
دیشب با بچه های اتاق بالکن، یه تیکه موکت و فرش کف اتاق رو شستیم!
و در حال حاضر همگی نسبتاً رو به موت و عارض به دردِ کمر تشریف داریم!
به عبارتی، گل بود، به سبزه نیز آراسته شد!

پ.ن: یاد گرفتم که تا وقتی که خودم می تونم مشکلاتمو حل کنم، اونا رو با هیچ کس در میون نذارم. چون ممکنه همین خودش بشه مشکل بعدی!

پ.ن ۲: خیلی دلم می خواد گریه کنم! :((

نظرات 5 + ارسال نظر
*سراب* سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 14:04 http://mirage.blogsky.com

سلام
خدا رو شکر که من همین شهر خودم مشغول تحصیلم...سختترین چیز ها ممکنه همین زندگی خوابگاهی باشه...ایشالا که زود تموم می شه...به منم سر بزن

*سراب* چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 http://mirage.blogsky.com

سلام آیسا جان
ممنونم ازت
اگر با تبادل لینک موافقی خبرم کن
راستش فعلا من دنبال وبلاگ دخترایی هستم که مطالب وبلاگشون لوس و بی معنی نیست...راستش از این وبلاگایی که شرح حالشون و می نویسن اما خیلی لوس تشریف دارن خوشم نمی آد...مطالب باید کم و موجز باشه و در عین حال خواندنی...فعلا از دعوت پسرا هم تو وبلاگم معذورم...اگر دوست داشتی خبرم کن تا لینکت کنم
فعلا

ممنونم :)

فرزاد پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:56

سلام آیسا خانوم خوبید شما؟
من که گفته بودم مسافرتم!
همین امروز رسیدم آبادان
جاتون خالی خیلی خوش گذشت
راستی این وبلاگ پسر عمه منه تازه شروع کرده اگه خواستی تبادل لینک کن باهاش justgermany.blogsky.com
مرسی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 23:19

When I was alone, when I was lonely
You sat by me and made me feel homely:
When I was cold and sad
You hugged me with your warm hands
You held my hand and we crossed the sorrow
You always said “there is a better tomorrow”
You made me strong, You made me fly
You touched my hand I could touch the sky
You touched my lips with yours
And it shedded of the pain
We stood there holding hands
And kissing in the rain
I would sit on your lap and play with your hairs
Sometimes we would slow dance in a song of dean geyers
I want to lay on your bare chest
Feeling you , knowing you and loving you
“ I wanna be with u forever
Because without u I’m incomplete”
And now looking in your pale blue eye
I want to say
I will love you till I die!

*سراب* جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 14:00 http://mirage.blogsky.com

سلام
به روم با یک خاطره از روز بارونی
سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد