نمی فهممشون ...

 

بلاخره امتحانا هم تموم شد... و فقط تموم شد!

بی حوصله ام، اونقدر که حتی حوصله هی جواب دادن به کامنتای بچه ها که دارن سعی می کنن بگن بیشتر می دونن و بیشتر می فهمن را ندارم
به نظرم مسخره میاد
خوب حالا مثلاً یکی نمی دونه rss چیه و اون یکی در کمال فضل یه چی میگه که خودشم بخوندش گیج میشه؛ که چی؟!؟

نمی فهممشون ...
حوصله ام از دور و برم سر میره

کی می دونه اینجا چه خبره؟



پ.ن: می دونی؟.... بهش بگین ...

بازم داره شروع میشه

بازم داره نزدیک امتحانا میشه و بازم داره شروع میشه


- چطور تونستی این کارو بکنی؟
- چطور میتونم بهش بگم که این نیست؟


چرا گاهی به یکباره زندگی اینقدر سخت گیر میشه؟

فقط به خاطر تو!!!!


پ.ن: «عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست» لرد بایرون.



ملالی نیست جز ...

ملالی نیست جز دوری شما

اگر از احوالات ما جویا باشید، چند روزی است که خبری نیست جز یک ردی، یک CDی سوخته، یک مقاله ی نیمه کاره، یک انگشت بریده، و یک لباس نیمه کاره که کار امروزاست تا تمام شود!

     

راستی آدرستان اگر عوض شده برایم بنویس!
دعای خیرم بدرقه ی راهت