بد جوری دلم میخواد یه مدت کسی کاری به کارم نداشته باشه و مجبور نباشم درس بخونم و کد بزنم
.....
رسیدم زیر گذر. طبق عادت همیشگی داشتم فکر میکردم که امشب شام چی بخورم که هم دلم بخواد، هم حوصله درست کردنشو داشته باشم....
بعد 5 دقیقه که به هیچ نتیجه ای نرسیدم، یادم اومده که شام خوردم!!!!
و به این ترتیب مسئله شام امشب هم حل شد!!
با شلوار جین و کیفی سنگین از مدارک در اتوبوس و آفتاب دم کرده ی آن
دلم برای تمام گلهای دامن چین چینی که هرگز نداشتم در دشتی بی سند با آفتاب درخشان تنگ می شود!
دو نفریم برای حل تمرین این درس.
بعد از میانترم میبینمش که حالش گرفته است. میپرسم چی شده.
با هم دوستیم. میگه امتحانم خراب شده.
میپرسه برگه ها را شما تصحیح میکنین؟ میگم احتمالا.
با گریه میخواد که برگه اش رو اون نبینه!
... یاد خودم میوفتم ....