بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش | وین سوخته را محرم اسرار نهان باش | |
زان باده که در میکده عشق فروشند | ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش | |
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک | جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش | |
دلدار که گفتا به توام دل نگران است | گو میرسم اینک به سلامت نگران باش | |
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش | ای درج محبت به همان مهر و نشان باش | |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند | ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش | |
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین | گو در نظر آصف جمشید مکان باش |
نمیترسم اگه گاهی دعامون بی اثر میشه
همیشه لحظه آخر خدا نزدیکتر میشه
شاید سکوتی تلخ، گویای دوست داشتنی شیرین باشد....
روزگاریست که سودای بتان دین من است | غم این کار نشاط دل غمگین من است | |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید | وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است | |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر | از مه روی تو و اشک چو پروین من است | |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد | خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است | |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار | کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است | |
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش | زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است | |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست | که مغیلان طریقش گل و نسرین من است | |
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان | که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است |