گفت : باورم می کنی؟
گفتم : آری؛ همیشه باورت داشتم، همیشه باورت دارم و همیشه باورت خواهم داشت.
گفت: تو تنها کسی هستی که همیشه به همراهی او تا ابد امیدوارم!
گفت: باورم کن!
گفتم: به تو شک دارم و باورت نمی کنم!
گفت: پس مرا دیگر با تو کاری نیست. مرا به حال خود رها کن و برو!
و بعد خودش زودتر از من رفت!
انسانها بیشتر به بازگشت می اندیشند تا به رفتن .
اگر آنچه میابی ،از ماده ناب ساخته شده باشد ،هرگز فاسد نخواهد شد و میتوانی روزی باز گردی .اگر همچون انفجار یک ستاره ،تنها یک لحظه درخشش باشد ،به هنگام بازگشت چیزی نخواهی یافت.اما انفجار یک ستاره را دیده ای .و تنها همین ،ارزش تحمل رنج را دارد.
برای خواب ترد و دلاویز نیــــــــلوفر
همیشه فاصله هست
دچـار باید بود
وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عــشــق، صدای فـاصـلــه هاسـت