ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
میگه همین عید... اما مراسم تابستونه.
از عشق و دوست داشتن دم میزنه
نگرانه و پریشون.
جویا که بشی٬ میگه نگرانه که نشه.
یه کم که بیشتر پا پیچ بشی٬ میگه:
«آخه نمی دونی به خاطر این٬ چه فرصتهایی را رد کردم»!!!
می دونم که باید متأسف باشم٬ اما نمی دونم واسه کی؟
واسه من که درکش سخته!!
واسه منم! اما خب اتفاق میوفته دیگه!
سکوت عجیبی دارد اینجا
دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت
خنده هایت و نوشته هایی که ...
با خود چه کرده ای!؟
با من چه می کنی !؟
دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت
وقتی بلند بلند می خوانمت تنهایی عجیبی است
دیوانه ام می کند
گاهی وقتی می دانم
دیگر برق چشمانت را توان دیدن نیست ..............
سلام
.
.
.
.
.
بعد از مدتها برگشتم
.
.
.
.
.
یه سر بزن منتــــــــــــــــــــــــــظرم
سلام......!
خوبی ؟؟؟؟؟ وبلاگت زیبا هست... به وبلاگ من هم بیا ... اگر دوست داری تبادل لینک کنیم پس بگو...... منتظرم ........بای بای