پرتو!

هنوزم باور نمی کنم!
هنوز 1 سال هم نشده ، مرداد میشه 1 سال.
هنوز قیافش جلوی چشممه وقتی که آخر شب
از اون چشمای درشت قرمزش
تو لباس سفید عکس یادگاری گرفتم!
...
اگه می دونست، هیچ وقت تلاش می کرد فوق قبول شه؟
پا میشد این همه راهو بره و بیاد؟
فکر نمی کنم
احتمالاً ترجیح می داد به جای این وقت تلف کردنها
زندگی کنه!
.
.
.
.
دیشب تموم شد!  

نظرات 4 + ارسال نظر
... چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 13:58

اصلاً واضح نیست .
یه جورایی یه حس ِ بدی به آدم می ده این پُست
چی تموم شد ؟

مرگ همیشه همینطوره :(
نتونستم شب اول بهتر از این بنویسم :(

لحظه ای با من باش ... شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 15:17 http://www.9281.blogfa.com

سلااااااااااام

...........................................
او رفت
و چیزی که متعلق به خودش بود را
با خود برد
............................................

آپیدم و منتظرتم

لحظه ای با من باش ... شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 14:11 http://www.9281.blogfa.com

سلام [گل]
با خودم قرار گذاشتم هفته ای یک بار آپ کنم [لبخند]

دست کم هفته ای 3 بار منتظرتم [چشمک][گل]

ناتانائیل یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:29

میدونی......شاید تعریف اون از زندگی با تو فرق داشته........ به هر حال تسلیت میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد